سخن نخست
به گمانم یک جور عجیبی شده! دائم داریم با جریانها پیش میریم. توی لباس پوشیدن، تلویزیون دیدن، سرگرم شدن، حرف زدن، انتخاب کلمهها، فکر کردن، تحصیل و چیزهای دیگه. نمیدونم آیا همیشه همین طور بوده یا اخیرا زیاده از حد این طور شده! علاوه بر اینها چیزی که عجیبه تلاش ما برای سرعت بخشیدن بیشتر و بیشتر به زندگیه. سرعتی که به نظرم میاد چیزهای زیادی رو داریم فداش میکنیم.
انگار داریم از هر آن چه وقتگیر به سمت هر آن چه آنی و فوری پیش می ریم. مثل وقتی که مایکروفر آمد و توی آشپزخونهها نشست. مثل وقتی که ایمیل ما رو از چشم انتظاری رسیدن نامهها رها کرد. درسته که نمیشه ازش پرهیز کرد و البته که نمیشه از خوبیهای بیشمار علم و فناوری چشم پوشید اما آیا لازمه همگی همهی این چیزها رو داشته باشیم؟ ضرورتی داره که خودمون رو در تکتک این جریانها رها کنیم تا ما رو به پیش ببرن؟ من که تردید دارم.
ریتم زندگی تند شده. سرعت انجام کارها بالا رفته و هر اون چه که زمان انجام دادن کارهامون رو کم میکنه محبوبمون میشه. فقط سر در نمیآرم این وقت و زمانی رو که به این شکل ذخیره میکنیم، صرف انجام چه کار مفیدی میشه و کدوم حال خوش رو برامون میاره. چرا این همه شکایت میکنیم از کوتاهی روز و شب و تل کارهای انجام نشده و گرفتاریهای بی پایان؟ کشف بسیار احمقانهی من – که البته نتیجه ی آزمون و خطا و تجربهی عملی روزهای زیادیه – به من میگه که هر قدر روزم رو زودتر شروع کنم و غرق در انجام کارهام بشم و سنگینی و اجبار وظایفِ ناگزیرم رو با گنجوندن فعالیتهای دلخواهم کم کنم، روزهام در نتیجه کش میان و طولانیتر میشن و من شادابتر میشم و کم شکوهتر از روزگار. باید "دوست دارم انجامشون بدم" هام هم متعدد و رنگبهرنگ باشن و هم در مقایسه خیلی بیشتر از "ناچارم انجامشون بدم" هام.
پیرو همین تأملات! بود که داشتم با خودم فکر میکردم من که همیشه سبک و سیاق خودم رو داشتم و از بین هر اون چه که عرضه میشه مناسب ترینها (و نه لزوما خوبترین و جدیدترینها) رو برای شخص خودم انتخاب کردم، چرا همین روال رو همین جا پیش نگیرم؟ من که هیچ وقت آدم فیسبوک و اینستا نبودم ولی نوشتن رو (ولو این که دقایق خیلی بیشتری از وقتم رو میگیره) دوست دارم، چرا برای خاطر خودم این کار رو نکنم؟ یک زمانی وبلاگنویسی چه جان و رونقی داشت. گرچه خودش هم یک جریان بود که خیلیها رو به سمتش آورد و مدتی اونها رو به همراه خودش داشت و بعدها فیسبوکداری و وایبر و تلگرام و اینستا ونظایرشون خیلیها رو از اون فضا جدا کرد. گرچه این میون اون خرابی تاریخی بلاگفا هم تیر خلاص مهمی بود! اما حالا "نوشتن" داره جزو جریانهای قدیمی میشه. چه اهمیتی داره اما!؟ هر چه هست نوشتن برای من آرامش به همراه داره. زمین گذاشتن بارهاییه که روی خطوط ذهنم سنگینی میکنن. مرور روزها و لحظههامه و زاییدن بچههای اندیشهم.
به خاطر همهی این دلایل ساده و غیرساده میخوام که بنویسم و عمیقا امیدوارم که چند خط بالا در مقام توجیه (؟!) کافی بوده باشه!