برای روز میلادم اگر تو ...
- سین
- جانم
- نظرت راجع به (*) چیه؟
- تو که میدونی. همیشه گفتم پسر خیلی خوبیه و به چندین و چند دلیل براش ارزش و احترام زیادی قائلم. چطور؟ چیزی شده؟
- یادته پارسال چی بهت گفتم؟
- تور و این ماجراها؟ دست بردار!
- تو که نخواستی ولی به نظرم اون خیلی متمایله به تو. شک نکن دنبال یک اشارهی خیلی کوچیک از سمت توئه.
- چی داری میگی!
- دارم میبینم خب. تو چشماش هست. تو رفتارش هست. تو نگاههای دزدکیش هست!
- چرند نگو! یعنی واقعا نشستی از این خیال بافیها کردی؟ من و (*) رو هم کردی سوژه؟ آفرین به تو! احیانا تو اِما وودهاوس نباشی!؟
- جدی باش سین!
- نه! تو جدی باش! نشستی فکر میکنی کی به کی میاد!؟ اونم وقتی منو میشناسی؟ میدونی چه جور آدمیام و چه وضعیتی دارم؟
- حالا بهت برنخوره. منظورم اینه که از خیلی جهات به هم میایید و آدم باآتیه و باجنم و باشخصیتیه.
- پسر خوبیه و منم دوستش دارم. مثل یک آدم که یک آدم رو. همین.
- بهم بگو که متوجه خاص بودن رفتارش با خودت هستی. بگو که فهمیدی با تو اون آدمی نیست که قبلا بود.
- خب معلومه. هر چقدر آدمها بیشتر همو بیشتر هم میشناسن و اعتماد میکنن بیشتر رفتارهاشون دوستانه میشه.
- سین محض رضای خدا یک کم از پشت این دیوار بلند حاشا بیا بیرون. نفهمیدی حس داره بهت؟ خصوصا اخیرا؟
- فقط نگاهش...
- خب؟
- تنها تفاوت خاصی که حس کردم همینه.
- حالا اگه حرف زد! بیشتر بگو ببینم!
- چشمهاش توی چشمهام رو میگرده انگار. وقتی صحبت میکنیم مثل یک تماس چشمی عادی نیست. دیدی گاهی وقتی داری با یکی حرف میزنی دستهاش رو میگیری و لمس میکنی حین صحبت؟ همچین حسیه. تازگی انگار چشمهاش دارن چشمهام رو با کنجکاوی لمس میکنند. قبلا این طورنبود. این معذبم میکنه. برای همین دورتر میایستم و کمتر در مسیر مستقیم صحبتش قرار میگیرم.
- اینو نمیدونستم. من فقط متوجه زیرچشمیهاش شده بودم.
- در هر حال هیچ چیز رو به پای هیچ حس خاصی نذار.
- مگه چه ایرادی داره؟
- بسه. لطفا سمپاشی ذهنی نکن منو.
- خل نشو دختر. سمپاشی چیه آخه! دارم میگم معلومه دوستت داره. منتظر علامت توئه. تو هم بهش فکر کن.
- منم میگم اشتباه میکنی. آدم قحطه مگه منو دوست داشته باشه؟
- اتفاقا سوال منم همینه! مگه آدم قحط بوده که یه لجباز بیخیالی مثل تو رو دوست داره.
- لجبازِ بیخیالِ زشتِ پررویِ پشتکوهیِ بیسوادِ بینزاکتِ...
- زهرمار!
- بی ادب!
- یه کم خودتو بکوب! خل! از خداشم باشه دختر به این ماهی خوبی خوشگلی خانومی باسوادی با خونواده
- آهان تازه بیشعورشو یادم رفت بگم
- سین خیلی رو اعصابی! هرهر و مرض!
- استاد مملکتی ها! مودب باش!
خوابم میاد. بریم یه چایی بزنیم
- سین. جدی گفتما. بهش فکر کن. خیلی خیلی هم فکر کن.
- منم جدی گفتم. این همه سمپاشی نکن. شاید یه وقتی دل من جایی گیر باشه و تو ندونی و با این حرفات مسمومش کنی
- دل تو گیره؟ لابد لای کتابات!
هوم؟ حرف بزن دیگه؟
چته؟
چی شدی؟
دنبال چی میگردی؟
- دلم تنگ شد... خیلی دلم تنگ شد... باید شکلات بخورم.
اینم برای تو. بخور و اون دهنت رو ببند و یه بوس به من بده تا بعدش بریم یه چایی بخوریم بچه پرروی فضول خیالباف!
- سین!
- به قول خودت کوفت! راه بیفت ببینم!