be my homeward dove
تازه بعد از چندین ساعت مشغله فرصتی شده تا بنشینم... خلوتهای آخر شب بخشی از زندگیمه که فقط خودم توش هستم و تازه فرصت میکنم روزم رو به یک جمعبندی برسونم و ناتمومها رو انجام بدم و فردا رو از نظر بگذرونم.
این انتخابات آمریکا و نتایجش هم حکایتی شده. این دیگه zeitgeist قرن بیست و یکمه که مردم قدرت و سیاست رو بدن دست پوپولیستهای تهیمغز دهنگشاد و نظایرشون. یکی دو مورد هم که نیستند؛ نمونهاش رو ما هم داشتیم و آنها هم دارند! البته ما که حسابمون سواست!!! ولی دیگه تو دنیایی که رجب و بشار و کیم جونگ اون داره، یک دانلد که چیزی نیست. مشکل چیه دیگه واقعا!؟
رمان «مرد صد ساله ای که از پنجره فرار کرد و ناپدید شد» از یوناسن رو بهار گذشته خوندم و دوستش داشتم. کاریکاتوری که از سیاست و اهالیش – که انگار چند تا پسربچه ی شرور و سبکسر بیشتر نیستند – ارائه میداد، به مذاقم خوش آمد.
روزی که گذشت شنبهای بود که پی درس و مشقم! نبودم. صبح دو تا کلاس
پشت سر هم داشتم و هر کدوم یک جای متفاوت. فاصلهی ظهر رو هم آمدم خونه و ناهار
خوردم و فکم رو استراحت دادم و باز بعد از ظهر دو کلاس متوالی داشتم. وقتی سر شب
برگشتم خونه، مامان نبود و کدبانوی درونم منو درگیر آشپزخونه کرد. مدتی بود به
خاطر حجم کار و درسم از آشپزخونه دور افتاده بودم و حس ناخوشایندی داشتم. جمعه
برای ناهار خورشت آلو درست کرده بودم که توی خونه دوستش دارن و گاهی هوسشون میشه.
امشب هم از غیبت مامان استفاده کردم و با بروکلی تازه ای که ظهر گرفته بودم سوپ
درست کردم و کنارش سیب زمینی تنوری هم آماده کردم تا اگه سوپ کسی رو سیر نکرد، سیب
زمینی تنوری مخصوص من که تا حالا چندین ستاره گرفته! ته دلشون رو بگیره. شام خوبی
از آب در آمد و از تماشای خونوادهم که با لذت غذا میخوردند منم لذت بردم.
آشپزخونه هم یک آتلیهی هنریه؛ با بی نهایت رنگ و طعم و مزه. فقط هنرش موندگار
نیست و صاف راهی شکم میشه!
امروز دان در حالی که به انگلیسی تولدت مبارک میخوند، یک هدیه بهم داد. هدیهی روز تولدم رو چند روز جلوتر. خیلی خیلی هیجانزده و بسیار بسیار غافلگیر شدم. نمیدونستم که روز تولدم رو میدونه. پسرک نازنین برام یک پاوربانک بسیار ارزنده خریده بود. با این که این خونواده همیشه به من محبت داشتهاند و بسیار هم داشتهاند، ولی این هدیه چه اتفاق شیرین و به خصوصی بود برام.
+ Dance me to the end of love