حالا که چی عزیزم!؟
چند روز دیگه روز تولدمه.
دارم فکر میکنم که یک برنامهی کوچکی برای خودم داشته باشم یا کاری رو که دلم میخواد
انجام بدم یا یک چیز کوچکی برای خودم بخرم. اول به این فکر کردم که اصلا اون روز
رو دانشگاه نرم! ولی هنوز نتونستم ارتباط بین این نقشهی بچهگانه و خوشحال بودن
خودم رو پیدا کنم. درسته که ناچارم تهران باشم و تمام روز تولدم توی کلاسها و
درگیر تکالیف و مباحث خواهد گذشت، ولی این به هر حال جزئی از من هست و انتخاب من و
با همهی دشواریهاش بخش دلپذیری از زندگیم. بعد به این فکر کردم که همکلاسیهام
رو به شام و بعد تماشای یک تئاتر دعوت کنم. ولی با حساب رفت و آمد همکلاسیهای راه
دوری دیدم نمیشه شب قبل یا بعدش همه حضور داشته باشند و اگرهم همون شب بعد از تموم
شدن کلاسهای دانشگاه چنین برنامهای داشته باشم انقدر همه خسته هستیم که نتونیم
لذت کافی از دورهمی ببریم. از اون طرف فرصت ناهارمون هم کوتاهتر از اون هست که
بتونم ظهر تو یکی از رستورانهای نزدیک دانشگاه بچهها رو مهمون کنم. این شد که میبینم
انگار هر نوع پروژهی دورهمی با دوستان رو باید فراموش کنم.
باید برای آخر هفته یک کاری برای خودم بکنم و مثل سالهای پیش یک زمانی رو برای خودم اختصاص بدم و یک ماگی، کتابی، نوشت افزاری، چیز کوچکی برای خودم هدیه بگیرم!
حالا چه اصراریه... نمیدونم!
و نیز: بیش از دو ساعت انجام یکی از کارهای مورد علاقهی من؛ قدم و قدم و قدم و قدم و قدم...
++ به سلامتی خوبترین دوستم لبخند! :)